کم پیش میاد کتابی رو دوباره باز کنم و از اول دوباره بخونم اما کتاب دروازه یکشنبه رو دوباره باز کردم و دوباره خوندم.
یه بار قبلاً این کتاب رو معرفی کرده بودم، همچنین کتاب دیگر نویسندهی این کتاب یعنی کار من جادو کردن است.
ولی شاید همین مقدمهی پیمان قاسمخانی برای این کتاب و در وصف آنالی اکبری کافی باشه تا بدونیم با چه کتاب باحالی روبهرو هستیم.
اول اسمش کنجکاوم کرد. دوست داشتم بدانم آدمی که اسمش آنالی است چطور مینویسد.
آنالی اکبری این توانایی را دارد که در یک متن کوتاه، حتی در یک پاراگراف، آدم را از این دنیا بکند و ببرد توی جهان عجیب و غریب خودش؛ قاطی جادوگرها و پریها و اسبهای تک شاخ خودش که امروزیتر و بانمکتر از اسلافشان در افسانهها هستند. در دروازهی یکشنبه هم همینکار را میکند.
راستش این کتاب مثل اینه که داری ورژن ایرانی هریپاتر یا هر داستان تخیلی دیگه رو میخونی و با خودت میگی واو مگه میشه!
یکی از جذابیتهای نوشتاری این کتاب عبارتهای فوقالعاده جذابی هست که نمک داستان هستند و نمیزاره بفهمی چهجوری الان یهو ۵۰ صفحه خوندی.
اتفاقات داستان در خونهای تو محلهی یوسفآباد رخ میده و بار اول که این کتاب رو میخوندم اصلاً نمیدونستم یوسفآباد کجای تهران هست، الان که کتاب رو دوباره خوندم و این موضوع رو فهمیدم و اینکه هر روز دارم میرم به محلهی یوسفآباد واسه اینکه شرکت زرینپال اونجاست، حس دیگهای دارم و دنبال همون خونه میگردم تو یوسفآباد، هرچند مسخره و بچگانه به نظر برسه ؛)
دیدگاهتان را بنویسید