دقیق یادم نیست، بیشتر اولین اتصالم به اینترنت با کامپیوتر را به یاد دارم و اولین وبسایتی که باز کردم، سایت یاهو دات کام که یادم است وقتی پایینتر آمدم با دیدن اولین عکسِ کمی برهنهی یک خانم، دستپاچهوار صفحه را بستم و از ترس دیده شدن توسط کسی، وی آب دهان قورت داده و صحنه را ترک میکند.
از یک پسربچهی هفت هشت ساله بیش از این هم انتظاری نمیرود، اما با کمی کنکاش بیشتر در ذهنم به خوبی کامپیوتر سفیدی که فکر میکردم تمامش در مانیتورش هست را به یاد دارم، زمانی که گوشهای نشسته بودم و با هیجان به ور رفتنهای پدر و برادر بزرگتر با کامپیوتر نگاه میکردم و سهم من فقط دست زدن به پلاستیکها و کاغذهای کامپیوتر بود.
البته قبل از اینکه خودمان کامپیوتر بخریم، خانهی این و آن کامپیوتر را دیده بودم، همانها که کیسشان زیر مانیتور قرار میگرفت و در دلم آن مدل کامپیوترها را خفنتر میپنداشتم.
کمی هم از سیستمعامل داس به یاد دارم، قبل از اینکه دلباختهی جذابیتهای ویندوز ۹۸ بشوم.
آن زمانها هر وقت که به خانهی عمو میرفتیم فقط به این امید بود که اجازهای کسب کنیم و بتوانیم با آن بازی کنیم. بازیای که آن زمان برایمان حکم کالآودیوتی الان را داشت.
از همان اولها به جای اینکه بیشتر مجذوب برنامههای کامپیوتر بشویم، به همراه برادرم مجذوب بازیهای کامپیوتری شدیم و سیی پشت سیدی بازی نصب میکردیم.
یکی از همین بازیها رزیدنتایول ۲ بود که برادر بزرگتر بازی میکرد من از ترس دیدن زامبیها (آن موقعها میگفتند آدمخوارها) چشمهایم را میبستم.
آیجیآی که خوراکمان بود و بعدها که کامپیوتر ما قدیمی شد و با کامپیوتر همسایه که جدیدتر بود، مکسپین ۲ را بازی میکردیم.
یکی از چیزهایی که آن زمانها مناسب پُز دادن بود، پنتیوم کامپیوترها بود و دیالوگ غالب دوستانی که کامپیوتر داشتند این بود: «کامپیوتر شما پنتیوم چنده؟»
نمیدانم الان هم چیزی هست که برای بچههای حالا اندازهی کامپیوتر آن زمانها که برای ما هیجانانگیز بود، هیجانانگیز باشد یا نه؟
همان ذوق و مرگی که ما برای خریدن و بازی کردن با آتاری داشتیم، برای بچههایی که حالا از کودکی لابهلای اسمارتفونها بزرگ میشوند، چیزی هست که ذوق و مرگ ایجاد میکند؟
پینوشت: شاید موضوع اولین کامپیوتری که داشتیم، موضوع بدی برای نوشتن نباشد، مخصوصا برای دوستان عزیزی که در چالش ۳۰ روز وبلاگنویسی مصطفی لامعی عزیز شرکت کردند.
دیدگاهتان را بنویسید