در حال ورق زدن دفتری بودم که سال گذشته، برای من امنتری نقطهٔ روی زمین بود. مینوشتم بدون آنکه ترسی از آشکار شدن رازهایم داشته باشم. در نوشتههای اینجا خود واقعیام را سانسور میکنم. همه همینگونه هستیم. خود واقعیمان فقط برای خلوت با خودمان است.
در یکی از صفحههای دفتر، به تاریخ ۲۵ آبان ۱۳۹۹ رسیدم. تاریخ آشنایی که میگوید من در این روز به مهمانی دنیا دعوت شدهام. البته احتمالا در انتخاب کلمه مهمانی برای این دنیا، زیاد از حد مهربانی به خرج داده باشم. یادداشتی که سال گذشته در این صفحه از دفتر نوشته بودم را خواندم. نیاز به سانسور نداشت و میخواهم شما را هم مهمان خواندنش کنم.
خیلی خوب میدانم که حالا چند ساعتی است که قدم در دنیای ۲۹ سالگی گذاشتهام. امروز ۲۸ سال و یک روزم است. وارد ۲۹ سالگی شدهام و ۳۶۵ روز فرصت دارم (در صورت داشتن حیات) از آن نهایت استفاده را ببرم. مدتها است که تصمیمهای زیادی در سرم دارم. اما همیشه در جبههٔ انجام ندادنها جشنِ پیروزی برپاست. ابتدای سال ۱۳۹۹ قول و قرارهایی با خودم گذاشته بودم که تا پایان سال به آنها عمل کنم.
اما امروز تقریبا ۴ ماه دیگر سال تمام میشود و من قدم از قدم بر نداشتهام. خوب میدانم که نسبت به خودم، بدقولترین آدم روی زمین هستم. به بهانه تولدم تصمیم گرفتم منتظر سال جدید (همان از شنبه خودمان) نمانم. خوب میدانم که ۲۵ آبان سال بعد، صدای پایکوبی و جشن را باید از کدام جبهه بشونم.
امروز در پاسخ به یادداشت سال گذشتهام باید بگویم که وضعیت در جبهه خودی سفید است یا قرمز. راستش را بخواهید من فکر میکنم ما هر روز با خودمان در جنگ هستیم. همان موقع که بین تصمیمهایمان دچار کلافگی میشویم، یعنی در جنگ هستیم. اما جنگ همواره با ویرانی همراه است. همان موقع که با نگاه به گذشته، چیزی جزء ویرانی نمیبینیم، باید روی همان ویرانهها چیزی بسازیم.
سالی که گذشت برای من ویرانی کم نداشت. اما نسبت به سالهای قبلتر، چیزهای بیشتری هم ساختم. همین شکستها و پیروزیها است که آدم را آبدیده میکند. امروز نسبت به ساختههایم خوشحالترین آدم روی زمین هستم و نسبت به ویرانیها، مصممتر از قبل برای ساختن هستم.
۲۵ آبان ۱۴۰۱ اینجا را میخوانم و مینویسم که آن روز در این دنیا با خودم چند چند هستم. اگر عمری باقی باشد…
دیدگاهتان را بنویسید