هر وقت به یه نفر میگم من مینویسم، با تعجب و هیجان میگه یعنی نویسندهای!؟ فکر نمیکردم نویسندهها این شکلی باشن!! موهای ژولیدهی بلند، عینک گرد و لباس گل و گشاد، همراه داشتن نگاهی عاقل اندر سفیه و لبخندی تلخ به اتفاقات و آدمهای دور و اطراف، تنها زندگی کردن، با کتاب خوابیدن و انگشتانی فرو رفته از شدت فشار بر روی قلمی که همواره روی کاغذ جاریست؛ احتمالاً اینها ویژگیهای یه نویسنده از نگاه دیگرانه که با گفتن جملهی من مینویسم اینجوری متعجب میشن!
واقعیت اینه که تصور اکثر آدما از نویسندهها این شکلیه و حق دارن پرسشی و تعجبی واکنش نشون بدن. اما اگه چیزی به اسم نویسنده وجود نداشت چی؟ اگه هرکسی مینوشت و مفهومی مثل نویسندهی واقعی بودن وجود نداشت چی؟
اگه نگران چاپ شدن نوشتههامون و قضاوت شدن نبودیم، اگه مینوشتیم تا فقط عمل نوشتن رو صرف کنیم و از سر تفریح محض مینوشتیم چی؟
اینها سوالاتی هست که خانم جولیا کامرون مطرح میکنه و نوشتن رو در ذهن آدمها یک افسانه میدونه که وقتی حرف از نوشتن میشه برای انجام دادنش باید یه ابرقهرمان باشیم و تمام بار افسانه رو به دوش بکشیم که در نهایت به این نتجیه میرسیم، من نمیتونم بنویسم!
همهی ما کارهای باحالِ کوچیک، زیاد انجام دادیم. مثل کاردستی درست کردن، اُریگامی ساختن، میز و صندلی درست کردن و خیلی کارهای دیگه که از انجام دادنشون لذت بردیم ولی وقتی به نوشتن که میرسیم همه چی عوض میشه و میگیم مگه من نویسندهام؟
مگه برای ساخت همون میز کوچیک نباید نجار بود؟ یا برای درست کردن کاردستی نباید هنرمند بود؟ ولی انجامشون میدیم و ابراز خوشحالی میکنیم. برای نوشتن هم نیازی نیست نویسنده باشیم و کافیه به خودمون اجازه نوشتن بدیم و اگه ایدهای برای شروع نداریم، میتونیم از دور و اطراف خودمون بنویسیم چون نوشتن حق مادرزادی ماست!
برای اینکه تصورات ما نسبت به نویسندهها تغییر کنه، ابزار تشرف این بخش از کتاب از ما میخواد که بنویسیم نویسندهها ……….. هستند و بعد این جملات منفی رو مثبت کنیم. مثل زیر:
نویسندهها اجتماعی نیستن.
نویسندهها به ظاهر خودشون اهمیت نمیدن.
نویسندهها همیشه در حال نوشتن هستن.
نویسندهها با کتاب زندگی میکنن.
نویسندهها سیگار پشت سیگار میکشن.
نویسندهها اغلب دیوونه میوونه هستن.
نویسندهها آدمای عجیب و غریبی هستن.
حالا برعکس میشه ماجرا:
نویسندهها اتفاقا آدمهای اجتماعی هستن تا از مسائل اجتماعی برای نوشتن الهام بگیرن.
نویسندهها آدمهای خوشتیپی هستن.
نویسندهها همیشهی خدا در حال نوشتن نیستن و کارهای دیگه هم دارن.
نویسندهها کتاب زیاد میخونن ولی با کتاب ازدواج نمیکنن.
نویسندهها سیگار که نمیکشن هیچ، ورزش هم میکنن و به سلامتیشون اهمیت میدن.
نویسندهها عاقلترین آدما هستن.
نویسندهها مرتاضهای هندی نیستن که عجیب و غریب باشن، فقط شاید یکم متفاوت باشن :))
پینوشت: امیدوارم اتفاقات این روزهای ایران من، ویران و تکه پارهاش نکنه :((
دیدگاهتان را بنویسید