یه هفته مونده بود که برم سربازی و تصمیم گرفتم بخش فارسی وبلاگم رو راه بندازم و بنویسم هرآنچه را باید.
برای طراحی وبلاگ از متنهای آماده لورم ایپسوم استفاده کردم و همین متنهای آماده لورم ایپسوم موند روی وبلاگ تا الآن که نزدیک به دو ماه و نیمه از سربازی من میگذره.
هرچی باشه باید اولین پست رو اختصاص بدم به سربازی چرا که دمدمای رفتن به سربازی بخش فارسی وبلاگ رو راه انداختم 🙂
الآن که دارم این مطلب رو مینویسم روی کاغذ، نه اینکه تایپ کنم، تو نمازخونه یگان نشستم و با همون لباس سربازی با یه خودکار و کاغذ دارم مینویسم تا ساعت ۲۰ بشه و من برم سر شیفت تا ساعت ۲۴، در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۹۵ که فکر میکنم وقتی من دارم شیفت میدم اونایی که دنبالکنندهی کنفرانسها هستند دارن کنفرانس اپل برای معرفی آیفون ۷ رو میبینن 🙂
شاید مطالبی که میخوام از روز پست کردن دفترچه تا روز برگشتن از آموزشی رو بنویسم برای دوستانی که میخوان برن سربازی که امیدوارم سربازی رفتن برای همیشه منحل بشه و نرن، جالب و مفید باشه.
دیگه دفترچه پست نمیکنن، میرن پلیس+۱۰
قبلنها وقتی میخواستن برن سربازی یه دفترچهی سربازی میگرفتن و میخوندن و فرمهاشو پر میکردن و میرفتن معاینه پزشک و واکسن میزدن و دفترچه رو پست میکردن تا نامه یا برگ اعزام براشون بیاد.
الآن هم تقریباً همونه ولی یکم راحتتر شده. به این شکل که میرید پلیس+۱۰ میگید میخوام برم سربازی، یه چندتا فرم و کاغذ میدن بهتون و یه سر میرید کافینت و ثبتنام میکنید و با یه کد رهگیری و فرمهای پر شده که برای ۲ تا از فرمها باید برید معاینه پزشکی و زدن واکسن، بعدش با مدارک و فرمها میرید پلیس+۱۰ و درخواست رفتن به سربازیتون رو تکمیل میکنید و ارسال میشه واسه سازمان نظام وظیفه. از اینجا به بعد منتظر میشید برگ تاریخ اعظامتون بیاد دم خونه یا اینکه میتونید بعد از مدتی برید پلیس+۱۰ و از اونا برگ تاریخ اعزامتون رو بگیرید.
در حال حاضر امکان اینکه تاریخ اعزامتون رو عقب بندازید یا به عبارتی تمدید کنید هست اما باید بهتون بگم که وقتی اقدام میکنید برای رفتن به سربازی کمهکم شش ماه بعد تاریخ اعزامتون میخوره.
معافیت پزشکی و دردسرهاش
من خیلی ناخواسته افتادم تو پروسهی معافیت پزشکی. چطور؟
معاینه پزشکی که میری یه قد و وزن رو چک میکنه و یه فشار خون رو چک میکنه و میپرسه سالمی یا نه، همه چی که اوکی باشه برگه رو امضا میکنه و به سلامت.
من که رفتم دکتر فشار خونم رو گرفت و گفت خیلی بالاست. با تعجب پرسید خوبی؟ گفتم آره. گفت یه ۲۰ دقیقه بشین تا دوباره فشار خونت رو بگیرم. دوباره فشار خونم رو گرفت و باز بالا بود!
تو برگهام نوشت فشار خون دارم و ممکنه معاف بشم! من هم تو دلم خوشحال که ایول الکی الکی معاف شیم چقدر خوب میشه و از همه چی بیخبر نمیدونستم پروسهی معافیت پزشکی خیلی طولانی و سخت هست.
پلیس+۱۰ به جای ارسال درخواست رفتن به سربازی برای سازمان نظام وظیفه، درخواست معافیت زد و بعد از چند هفته اساماس اومد که فلان روز برم بیمارستا ۵۰۲ ارتش. همون روز رفتم و گفتن فردا با این مدارک و ۳۵۰ تومن پول برم اونجا!! فرداش رفتم و ازم اِکو و نوار قلب گرفتن که همین دوتا شد ۳۰۰ تومن!
فکر کردم دیگه تموم شد ولی نگو تازه شروع شده 🙂
برام وقت تعیین کردن فلان تاریخ که انقدر جلوتر از من وقت پر بود که چند ماه بعد نوبتم شد، واسه همینه میگن پروسه ی معافیت پزشکی زمانبر هست. باید میومدم ۴۸ ساعت تو بیمارستان بستری میشدم تا یه دستگاهی بهم وصل کنن که هر نیمساعت فشار خونم رو بیگیره و از اون تصمیم بگیرن فشار خون دارم یا نه.
بستری شدن در بیمارستان
آرزو میکنم همه مریضها خوب بشن و کسی مریض نباشه و سلامتی آرزوی اول و آخرمون باشه.
من بودم و یه اتاق ۴ تخته و یه تلویزیون کوچیک برفکی و دو تا همتختی باحال که مثل من اومده بودن برای معافیت پزشکی و یه کتاب که آورده بودم بخونم، کتاب کار من جادو کردن است از خانم آنالی اکبری.
تو بیمارستان ۶ صبح صبحونه میدن، ۱۲ ظهر ناهار میدن و ۶ عصر هم شام میدن!!
تو بیمارستان جو غمانگیزی حاکم هست و آدم واقعاً ناراحت میشه از ناراحتی دیگران 🙁 از حال و روز مریضای اونجا و همراهاشون، از گریهها و گلههای عزیزانی که اونجا هستن. از اینکه میشینن پشت پنجره و بیرون و آدمای بیرون رو یه جور دیگه که شاید ما نفهمیم نگاه میکنن.
خلاصه این دو روز هم با همه خوبیها و بدیهاش گذشت و مرخص شدم، البته بماند که همین دو روز بستری شدن ۴۰۰ هزار تومن خرج گذاشت رو دستم و سر جمع ۷۰۰ تومن خرج شد برای یه معافیت پزشکی.
کمیسیون پزشکی و ۳ پزشک
یکی دو ماه بعد از مرخص شدن از بیمارستان یه نامه اومد که فلان تاریخ کمیسیون پزشکی من هست.
رفتم سازمان نظام وظیفه دیدم کلی آدم مثل من اونجا هستن. نوبت من شد، رفتم داخل، سه تا دکتر نشسته بودن و پرونده من رو همشون چک کردن و گفتن بیرون منتظر باشم.
یه سرباز اومد و از رو پروندهها اسمها رو میخوند و میگفت سرباز، معاف از رزم، معاف. به اسم من که رسید گفت: سرباز.
اینجا یک منطقه نظامی است
قبل از اینکه برم یزد یه نگاهی کرده بودم ببینم پادگان آیتالله خاتمی یزد کجاست و راجعبهاش کسی چیزی گفته. از چیزایی که خوندم و دیدم میدونستم ۱۰ تا ۱۵ کیلومتر خارج شهر هست و پادگان بزرگی هستش.
وارد دژبان پادگان که شدیم وسایلمون رو گشتن و برگههایی بهمون دادن که مشخص میکرد افتادیم تو چه گردان و گروهانی.
همه حال عجیب و غریبی داشتن.
راستش باید بگم دو شب اول آموزشی از مزخرفترین شبا و روزای آدم میشن 🙁 یه بغض عجیبی گلوی آدم رو میگیره که نه میزاره چیزی بخوری، نه حرف بزنی. خیلی هم نتونی جلو خودت رو بگیری میری یه گوشه یا زیر پتو گریه میکنی.
این حالت بعد از چند روز عادی میشه و دیگه آدم به محیط و شرایط عادت میکنه. چند روز اول همش به توجیه شدن میگذره که اینجا یک منطقه نظامی هست و خونه خاله نیست. نظم حرف اول و آخر رو میزنه و قصد علی هذا 🙂
آسایشگاه
شب اول که وارد آسایشگاه شدیم دقیقاً یاد رمان کوری افتادم! رفتیم داخل آسایشگاه و با کلی تخت نامرتب و کثیف روبهرو شدیم.
هر کسی رو یه تخت خوابید تا روزای بعد بر اساس کد سازمانی مرتب شدیم و روی تختها مستقر شدیم. تو پادگان هر کسی یه کد سازمانی داره که بیشتر با اون کد صدا میزنن. کد سازمانی من ۱۰۱-۳۴ بود، یعنی گروهان ۳۴ کد ۱۰۱.
در طول روز چه کارهایی انجام میشه
۱۵ روز اول آموزشی من خورد به ماه رمضان. روال کار اینجوری بود که ساعت ۰۲:۳۰ بیدارمون میکردن میرفتیم برای خوردن سحری و بعد نماز صبح. بعدش فرصت بود یه ساعتی بخوابیم و بیدار شیم برای نظافت و آنکارد تخت و کمد که اگه خوب انجام نمیدادی پست یا نظافت تنبیهی میخوردی. نظافت آسایشگاه و دستشویی و پست آسایشگاه هم به ترتیب کد سازمانی انجام میشد تا به مرور پستها و نظافتهای تنبیهی زیاد میشد و اگه جزءشون نمیبودی، کمتر پست میخوردی و نظافت میکردی.
ساعت ۷ صبح صبحگاه گردانی بود که خیلی مهم نبود، فقط شنبهها صبحگاه مشترک بود که جدی گرفته میشد.
۷:۱۰ دقیقه کلاسها شروع میشد تا ۱۲:۳۰ که تشکیل شده بود از ۴ تا کلاس با فاصلهی ۱۰ دقیقه استراحت بین هر کلاس.
بعد کلاسها نماز ظهر و بعدش تا ساعت ۷ در اختیار خودمون بودیم که معمولاً میخوابیدیم. ساعت ۷ تا ۸ ختم قرآن و نماز مغرب و عشاء و افطار. بعدش هم قُرُق و آمارگیری و ساعت ۱۰ یا ۱۰:۳۰ خاموشی.
باید بگم تو ماه رمضان واقعا فقط خوردیم و خوابیدیم، کلاس عملی هم نداشتیم، یعنی خیلی خوب بود دیگه 🙂
اما بعدش…
اما بعد از ماه رمضان و رفتن به میاندوره و برگشتن، تازه آموزشی به معنای واقعی برامون شورع شد.
ساعت ۴ صبح بیدارباش بود و نماز صبح و ساعت ۵ صبحانه و ساعت ۶ نظافت و آنکارد و این داستانا تا ساعت ۷ صبحگاه و شروع کلاسها تا ۱۲:۳۰.
نماز ظهر و عصر تا ۲:۳۰ و ساعت ۳ دوباره کلاس بوذ تا ساعت یه ربع به ۶ که ۲ تا کلاس برگزار میشد. ساعت ۶ تا ۷ هم در اختیار خودمون بودیم که میشد استراحت کرد یا رفت حمام و لباس شستن و این داستانا. ساعت ۷ شام و بعدش نماز مغرب و عشاء و قُرُق و ساعت ۹:۳۰ یا ۱۰ خاموشی.
منظور از قُرُق یعنی به خط شدن و آمار گرفتن و توجیهات و توضیحات فرمانده.
کلاسها
کلاسهای دوره آموزشی عملی هست و تئوری. تئوریها مثل احکام و عقیدتی سیاسی و این داستانا که اگه مربیاش گیر نباشه میشه راحت خوابید، چرا که تو دورهی آموزشی به شدت دچار کمبود خواب میشید 🙁
کلاسهای عملی هم از درسهایی مثل تاکتیک، صفجمع یا همون رژه، تخریب یا همون پرتاب نارنجک، سلاح و این چیزا تشکیل میشه.
سلاح و تجهیزات
به هر سرباز یه سلاح کلاش میدن که همیشه باید همراهش باشه و ازش مراقبت کنه، در واقع یه سلاح ۳/۵ کیلویی رو همیشه باید همهجا با خودتون ببرید، حتی دستشویی، غیر از ساعتهای استراحت.
یه سری تجهیزات هم مثل کلاه آهنی و بند حمایل و قمقمه هم میدن که برای درس تاکتیک و کارای عملی، راهپیمایی برد بلند و کوتاه (۱۰ کیلومتر تا ۳۰ کیلومتر) و رفتن به میدون تیر باید همراهتون باشه.
نزدیکای اردو هم یه کوله میدن که برای اردو وسایل مورد نیازتون رو با اون میبرید به اردو.
اردو، نمک دروهی آموزشی اما سخت
۵ روز آخر باید رفت اردو و هر ۱۲ یا ۱۴ نفر یه چادر میزنن و اون ۵ روز سخت رو میشه با یه جمع دوستانه ۱۲ نفری باحال شیرینش کرد.
توی اردو در واقع به چیزایی که تدریس شده عمل میشه و زندگی در شرایط سخت اونجا معنی پیدا میکنه.
تنها چیزی که ممکنه خیلی کلافهکننده باشه نظافت شخصی و نرفتن به حمام و صفهای طولانی دستشویی هست و اگر نه بقیه چیزهاش جذابیتی داره که گذر زمان تو اردو رو سریع میکنه.
البته اینم بگم که اردو خطرات خودش رو هم داره، اگه از انفجارها و پیچ خوردن پا تو تاریکی شب و اینا گذر کنید، باید مواظب عقربگزیدگی هم باشید که واسه جلوگیری ار این مورد دور چادر گازوئیل میریختیم.
شایعات و تهدیدها
توی آموزشی تا دلتون بخواد تهدید میشید که اگه این کارو کنید اِل میشه بِل میشه، ولی خیلی توجه نکنید.
یکی از تهدیدهای شایع در آموزشی تجدید دوره شدن هست، به این معنی که در صورت انجام یه سری کارها باید برید با سری بعد از اول دوره آموزشی رو بگذرونید. حالا میخواد یه ماه از آموزشیتون گذشته باشه یا ۱۰ روز یا هرچی که اینم خیلی کم اتفاق میوفته.
شایعات هم که مثل نقل و نبات تو پادگان دهن به دهن میچرخه و نمیشه بهشون توجه نکرد ولی بهتره بیخیال باشید تا زمانی که خود فرمانده قطعی یه موضوعی رو بگه.
گریههای اول و آخر
روزای اول به خاطر دلتنگی و دوری از خانواده و جدا شدن از زندگی عادی و اومدن به یه محیط نظامی غیر دوستداشتنی و زندگی تو شرایط سخت، بغض میکنی و گریهات میگیره.
ولی روزای آخر هم به خاطر جدا شدن از دوستایی که ۲ ماه در کنارشون زندگی کردی و اون سختیها رو به لطف وجود اونها تحمل کردی و حالا داری ازشون جدا میشی، بغض میکنی و گریهات میگیره.
یکی از خوبیهای دورهی آموزشی آشنا شدن با ایران هست!! یعنی چی؟
تو آموزشی آدم با بچههای مختلف از شهرهای مختلف ایران آشنا میشه که در واقع با کشورش ایران آشنا میشه.
هر کدوم از این بچهها و دوستها دنیایی از حرف و داستان و پر از مرفت هستن که دوست داری همینجوری بشینی پای حرفاشون و لذت ببری و بفهمی دنیا چقدر بزرگتر از اونی هست که فکر میکنی.
شهر یزد
غیر از میاندروه، دو روز تعطیلی پشتسر هم به ما خورد و بهمون مرخصی دادن که اونقدر فرصت نبود بیام تهران واسه همین با یکی از دوستای خوبم که بچه بوشهر بود و مهندس معمار، تصمیم گرفتیم بریم هتل و این دو روز رو با این دید که اومدیم شهر یزد مسافرت برای تفریح، لذتش رو ببریم.
با اینکه به واسطه بودن تو پادگان و دورهی آموزشی تو شهر یزد از این شهر بدمون میومد ولی این دو روز و گشتن تو بافت قدیمی یزد و جاهای دیدنیش، ما رو با شهر یزد آشتی داد.
توصیه میکنم برای مسافرت حتماً شهر یزد رو هم در نظر داشته باشید، مخصوصاً برای اقامت هتل داد رو پیشنهاد میکنم که به نظرم معماری خیلی قشنگی داره و خاطرهی خوبی براتون رقم میزنه.
وسایل مورد نیاز
اکثر وسایل مورد نیاز رو بهتون در قالب جیره میدن، اما احساس میکنم بردن وسایل زیر حتماً به دردتون میخوره:
نخ و سوزن (حتماً ببرید)
لباس زیر و شلوار راحتی
لوازم بهداشتی
پول نقد، چون معمولا پادگانها عابر بانک ندارن (در حد ۱۰۰ تومن کافیه)
بشقاب و قاشق و لیوان (حتماً ببرید)
قرصهای ویتامینه و سرماخوردگی و سردرد
پایان آموزشی و شروع ۲۱ ماه…
بعد از اینکه آموزشی رو تموم میکنی فکر میکنی دیگه قسمت سخته ماجرا تموم شده، تا حدودی هم درسته، اما قسمت سخته ماجرا اینه که تو باید ۲۱ ماه هر روز وقتت رو بزاری برای انجام کارهایی که هیچ ثمرهای برات نداره.
سعی کردم خلاصه و کم بنویسم ولی فکر کنم خیلی زیاد شد. شما هم همش رو نخونید 🙂 هرجاش که به دردتون میخوره رو بخونید 🙂
الآن ساعت ۲۳:۱۰ هست و من ۵۰ دقیقه دیگه شیفتم تموم میشه و تو طول شیفت این پست از وبلاگم رو نوشتم تا فرداش تایپ کنم و پست کنم. فکر کنم دیگه کنفرانس اپل هم تموم شده باشه.
هر سوالی داشتید خوشحال میشم تو قسمت نظرات بپرسید تا با هم دیگه بتونیم به کاملتر شدن این پست کمک کنیم.
با آرزوی اجباری نبودن سربازی، آرزوی بهترینا رو براتون دارم.
بهروز رسانی (اول مهر ۱۳۹۸): دوستانی که لطف کردن و این یادداشت رو خوندن، توصیه میکنم حتما بخش نظرات رو هم یه نگاهی بندازین، تو بخش نظرات دوستان زیادی سوالات خودشون رو پرسیدن و من هم سعی کردم تا جایی که میتونم دوستان رو راهنمایی کنم. شاید پرسش و پاسخهای بخش نظرات هم کمکتون کنه.
خودتون هم هر سوالی داشتین بپرسین و منم سعی میکنم در سریعترین زمان جواب بدم و تا جایی که اطلاع دارم راهنماییتون کنم.
دیدگاهتان را بنویسید