جزء صداهای آرومی که از اتاق پذیرایی میاد، تو این وقت شب تو خونهی ما نباید انتظار صداهای دیگهای رو هم داشت. صدای کم تلویزیون که داره تو سر و کله زدن شخصیتهای سریال لیسانسههای ۲ رو از خودش پرت میکنه بیرون و صدای به هم خوردن میلهای بافتنی مادرم، مادری که قراره مادربزرگ بشه و این یعنی داری پیر میشی ولی با ذوق برای نوه لباس گرم میبافی.
البته گهگاهی هم از دیوار نازک اتاق خوابم که چسبیده به دیوار اتاق خواب همسایه، صداهای نامفهومی رو میشنوم و با خودم میگم احتمالا اون طرف دیوار، اگه کسی باشه پس صدای من و افکار من رو هم که دارن پخش میشن رو کیبورد، میشنوه.
دقیقا رو به روی صورتم دو تا سوراخ بزرگ روی همون دیوار نازک هست که خیلی ماهرانه با خمیر دندون سفید محو شدن و انگار و نه انگار تا همین چند وقت پیش نگهدارندهی یه تلویزیون روی دیوار بودن، همون دیوار نازک که اگه سرفه کنی یا هر کار دیگهای! همسایه خواسته یا ناخواسته صداها رو میشنوه، پس چطور تو اون مدت تلویزیون رو تو بغلش نگه داشته و دم نزده از بار سنگین روی دوشش.
اما حالا، یه تابلوی خیلی سبک و جذاب جای اون تلویزیون رو گرفته و شده قلب دیوار، قلبی حاوی نوشتههایی که همهی آنها با عبارت عشق یعنی… شروع میشه و یکی از اون ۲۶ جمله، جملهی منه: عشق یعنی اَصن تقصیر من، تو بخند ؛) بماند که این ۲۶ جمله خودشون از بین ۷۴۹ عبارت شرکتکننده در کمپین عشق یعنی… انتخاب شدن.
البته صدای سرفهها رو یادم رفت. این روزا هوای تهران دوست نداره خوب باشه و تنها خوبیش برای دانشآموزاس که چند روزی تعطیل شدن و آخ که چه کیفی داره این مدل تعطیل شدنا، مخصوصا که امتحان هم داشته باشی، ولی چه بهتر میشد به خاطر بارش برف میبود، نه آلودگی هوا؛ مثل قبلنا.
اما ای کاش برای طولانیترین شب سال که دو روزه دیگهاس، برف بیاد و سفید شه این شهر پر از دود و سیاهی، تا که آلودهترین و غمگینترین شب سال نشه برامون و با ذوق از برف و قشنگیاش حرف بزنیم، نه از آلودگی و گرونی و رنجها، حداقل برای یه شب، طولانیترین شب سال.
کنار ساعت و مودم و عینک گردم و موبایلم که وقتکشترین وسیلهی این روزهای همه شده، یه کتاب روی میز هست که قراره برای من تمرین نوشتن باشه؛ حق نوشتن باشه چون حق مادرزادی منه! اما تصمیم گرفتم همراه با خوندنش، ابزار تشرف هر بخش رو، روی کاغذ تمرین نکنم و اونا رو تو وبلاگم بنویسم و تمرین کنم. مثل همین پست که برای شروع باید از خودم و اطرافم مینوشتم. به همین سادگی ؛)
دیدگاهتان را بنویسید