ستونهای کناری وبلاگها، همیشه برای من دریچهای رو به دنیای وبلاگنویسان دیگر بود. در ستونهای کناری وبلاگها، همیشه بخش پیوندها و پیوندهای روزانه را عاشقانه رصد میکردم. به خودم که میآمدم، متوجه میشدم که ساعتهاست غرق در نوشتههای آدمهای گوناگون شدهام. هر کسی از هر جایی با هر لحن و بیانی، از هر چیزی با هر دغدغهای من را مهمان یادداشتهایش میکرد. برای من تعریف دنیای وبلاگنویسی و وبلاگستان فارسی همین بوده و است.
این روزها، هر روز سری به فیدخوانم میزنم. از وبلاگهایی که حالا به آنها مجلههای اینترنتی گفته میشود و نویسندگان متعدد دارند تا وبلاگ دوستان را چک میکنم. اما انگار یک جای کار میلنگد. احساس میکنم تمام نوشتهها رنگ و بوی تجاری میدهند. به وضوح رد پای گوگل را در نوشتهها میبینم. احساسی که باید از نوشتههای یک وبلاگنویس دریافت کنم، دیگر رَمقی برای انتقال ندارند. بماند که ایراد از خود من هم است. محمد عباسیفرد این روزها هم کم حوصلهتر از قبلترهای خودش شده است. کمتر حوصله میکند پای نوشتههای دیگرانی بنشیند که از خودشان و دغدغههایشان مینویسند. به دنبال نوشتههایی میرود که احساس میکند آوردهای برایش دارد. و این بد است.
با این وجود هنوز هم زمانهایی را برای ورود به همان دریچهای که گفتم، برای خودم کنار میگذارم. هنوز هم از گشتوگذار در وبلاگهای آدمهایی که نمیشناسمشان کیف میکنم. هنوز هم وقتی دوست وبلاگنویسی به وبلاگ من لینک میدهد، با تمام وجود خوشحال میشوم. هنوز هم وقتی در قسمت پیوندهای یک وبلاگ، وبلاگ خودم را میبینم، ذرهای از ذوقزدگیام نسبت به گذشته، کم نشده است.
یکی از همین دریچهها را میشناسم. وقتهایی که برای خودم کنار میگذارم، وارد این دروازه میشوم. قسمت وبلاگهای برتر بلاگ بیان. اینجا برای من آغازگر یک ماجراجویی وبلاگی است. پیوندهای هر وبلاگ نیز من را بیشتر و بیشتر غرق در این ماجراجویی میکند. اگر ستون کناری وبلاگها، قسمت پیوندها نداشته باشد، من ول کن ماجرا نمیشوم. نظرات دیگران و وبلاگهایشان که لینک شده است را دنبال میکنم.
وبلاگ خود من یکی از وبلاگهایی است که به از هم گسیختگی پیوندهای وبلاگها کمک میکند. ستون کناری وبلاگ من با قسمت پیوندها، هفت پشت غریبه است. و باز هم این بد است.
به بهانه معرفی وبلاگهای دیگرانی که مینویسند از حسامالدین مطهری عزیز، تصمیم گرفتم در این یاددشت من هم وبلاگهایی را که میشناسم و میخوانم، معرفی کنم. حسامالدین عزیز لیست وبلاگها را بهروز میکند و این پیوندها میتوانند دروازهای رو به ماجراجوییهای وبلاگی باشند. با همان حالوهوایی که برایتان گفتم.
اگر گذرتان به این یادداشت خورد، حتما به وبلاگ حسامالدین مطهری عزیز بروید و در اینجا، وبلاگ خودتان یا دیگران را معرفی کنید.
وبلاگهایی که من معرفی میکنم:
مسلم میرزایی: مسلم میرزایی عزیز به جرات معلم من در وبلاگنویسی است. وبلاگ لذت وبلاگنویسی برای من یک راهنما بود. اگر نگاهی به نوشتههای این وبلاگ و نظراتی که من زیر نوشتهها ثبت کردهام، بیاندازید، این را به خوبی متوجه خواهید شد. مطالب لذت وبلاگنویسی هنوز هم برای تمام علاقهمندان به وبلاگنویسی، میتواند کمککننده باشد. مسلم میرزایی را تا به حال ندیدهام، حتی عکسشان را هم ندیدهام، اما همواره به مناسبتهای مختلف از طریق ایمیلهای محبتآمیزشان با هم در ارتباط هستیم و از این موضوع بسیار خوشحالم.
بهراد جاود: بدون وقفه مینویسد. از همان روزهایی که با بهراد آشنا شدم و وبلاگهایمان باب این آشنایی بودند، تا همین امروز، بهراد با عشق و علاقه از موضوعاتی مینویسد که اصطلاحا خودش با آنها حال میکند.
مسعود کوثری: شاید کمتر کسی مسعود را با نام خودش بشناسد، چرا که تمام خوانندگان وبلاگ او، مسعود را با نام مرد بارانی میشناسند. هنوز خاطرات دوران سربازیاش را که در وبلاگش مینوشت و میخواندم، به یاد دارم. هنوز هم با تمام مشغلههایی که دارد و میدانم چقدر با تلاش و انرژی زیاد در حال توسعه کسبوکارش است، اما نمیگذارد چراغ وبلاگش خاموش شود.
آرش دامنافشان: آرش از همان روزهای وبلاگنویسیاش به گرافیک و طراحی علاقه داشت. همین شد که امروز به عنوان یک طراح رابط کاربری و تجربه کاربری در حال فعالیت است. افگراف و وانبلاگینگ یادش بخیر. به این دوستی وبلاگی افتخار میکنم و ای کاش وبلاگنویسیات ادامه میداشت.
سمانه نصیحتکن: خواندن وبلاگ سمانه نصیحتکن عزیز، شما را نسبت به تجربیات کسی که روحیه ماجراجویی دارد و از ایران مهاجرت کرده است، همراه میکند. از آن دست وبلاگهایی است که احساس کلمات و نوشتههای نگارندهاش را به خوبی درک میکنید.
سمیرا سرباز: از همان روزهایی که مقالههایش را در وبلاگ نوین میخواندم، سمیرا سرباز عزیز را به لیست وبلاگنویسانی که همیشه باید یادداشتهایش را دنبال کنم و بخوانم، با افتخار اضافه کردم. قطعا از خواندن یادداشتهایش درباره هر موضوعی، خسته نمیشوید. نوشتن را خوب میداند.
صدرا علیآبادی: درباره صدرا چیزی نمیگویم. فقط دعوت میکنم که حتما خواننده همیشگی یادداشتهایش باشید.
علی نعمتی شهاب: وبلاگ گزارهها آنقدری در این وبلاگستان قدمت دارد که جای حرف و سخنی را باقی نمیگذارد. قطعا برای یکبار هم که شده نامش را شنیدهاید.
محسن برجی: جناب برجی عزیز همیشه جز کسانی بودند و هستند که با مشارکت در یادداشتهایی که مینویسم، به آنها اعتبار میبخشند.
مصطفی لامعی: قبل از اینکه از نزدیک افتخار همکاری با مصطفی لامعی عزیز را داشته باشم، میدانستم که آدم سرسختی هستند، از هر جهت. اما در همان شش ماهی که در کنار هم کار کردیم، معنی کار کردن را تازه فهمیدم. وبلاگ نوشتنشان بگیر و نگیر دارد که این روزها کمتر مینویسند.
مهدی صالحپور: وبلاگ دوربرگردون مرا به دوران خوش وبلاگستان پرت میکند. همان خانه امن مجازی مهدی صالحپور. اسمی که در تیتراژ برنامه فرش سپید از شبکه دو جلب توجه میکرد. با اجرای عبدالله روا که خاطرم است خودش هم وبلاگی داشت و مینوشت.
نسرینا رضایی: روزی که کتابش را با امضای خودش به من هدیه داد، هیچوقت فکر نمیکردم از دنیای وبلاگنویسی و خواننده یادداشتهایش بودن، این اتفاق هیجانانگیز رقم بخورد. میدانم که این روزها آنقدر مشغله دارد که کمتر مینویسد، اما همان اندک یادداشتهایی که گهگاه مینویسد هم خواندنی است.
نیلوفر نیکبنیاد: وبلاگ قلمبافیهای یک نیکولای آبی را اگر ۷۰ ساله هم شوم، هیچگاه از یاد نمیبرم.
یاور مشیرفر: رفیق چهارشنبههاست. وبلاگش یک طرف، ایمیلهایی که هر چهارشنبه برای اعضای خبرنامه وبلاگش میفرستد هم یک طرف. چهارشنبهها صندوق ایمیلم را فقط به عشق خواندن رفیقنامههای یاور عزیز و دوستداشتنی چک میکنم.
و در انتها حسامالدین مطهری عزیز، که معلم من در نویسندگی است. فقط یک بازخورد از او برای یادداشت «بد بنویس، اما بنویس!» من کافی بود تا از آن به بعد، تلاش کنم درست بنویسم. بهانه نوشتن این یادداشت هم حسامالدین مطهری عزیز بود که آغازگر پیوند خوردن وبلاگها و نویسندگانشان با یکدیگر شده است. من و شما هم میتوانیم هر کدام به اندازه خودمان در این اتفاق خوب سهیم باشیم.
دیدگاهتان را بنویسید