رنج حقیقت انکار ناپذیر زندگی است. تعریف بزرگی و کوچکی رنج برای هر انسانی، نسبت به ظرف وجودی آدمها متفاوت است. همینطور روش رویارویی با رنج. خانم مگان دیواین زمانی که همسر خودش را در حال غرق شدن میبیند و جلوی چشمانش او را از دست میدهد، دچار رنج بزرگی میشود. روانشناسی که تا قبل از دچار شدن به این رنج بزرگ، به مراجعین خودش در رویارویی با رنجهای کوچک و بزرگشان از آنها میخواست که قوی باشند و با حرفهای انگیزهبخش تلاش میکرد آنها را زودتر به زندگی عادی برگرداند، به تک تک آنها زنگ میزند و از آنها عذرخواهی میکند.
این نتیجه تغییر نگرش او به رویارویی انسان با رنج و تابآوری است. او حالا متوجه میشود که انسان رنج دیده بیش از آنکه به سخنان انگیزشبخش و تشویق به هر چه زودتر برگشتن به زندگی عادی داشته باشد، نیاز به همدلی دارد. همدلیای از جنس بودن، زمان دادن، رسمیت دادن به رنج و حقیقت، زندگی کردن همراه به دوش کشیدن رنج تا زمان التیام یافتن.
برای استخوان شکسته، سخنان انگیزشی پخش نمیکنند که تو باید زودتر جوش بخوری و سالم شوی، آن را گچ میگیرند. همدلی مانند گچ دور استخوان است. زمان دادن و همراهی تا التیام یافتن. موضوعی که ما در آیین سوگواری گذشتگانمان دیدهایم و شنیدهایم. آیینهایی که کارکردشان رویارویی با حقیقت رنج و به رسمیت شناختن زمان برای همراهی و همدلی تا زمان التیام بود. کاملا برعکس فرهنگ مدرن برای مواجهه با رنج. در فرهنگ امروز رنج و غم یک عارضه و بیماری به حساب میآید. مود سالم برای انسان را همواره شادی در نظر میگیرد و به هنگام درد و غم، انگار باید مسکن یا قرصی متوهمکننده خورانده شود تا انسان در کوتاهترین زمان به مود خوشحالی برگردد.
خانم مگان میگوید رنج و از دست دادن، در امتداد عشق است. اگر عشق به کسی یا چیزی نباشد، از دست دادن آن ما را دچار رنج نمیکند.
به دوش کشیدن رنجِ دوران، به رسمیت شناختن آن، خودمراقبتی داشتن و همدلانه با قلبی هزار تکه شده جنگیدن و زندگی کردن، نوعی از شجاعت است. در روزهایی که رنج بر زندگی همه ما سایه انداخته است، همدلانه کنار هم ایستادن، بهتر از آوار کردن عذاب وجدان روی یکدیگر است که چرا نادیده از رنجِ دوران، زندگی باید کرد. زندگی در سرزمینی بیطرف میان خوشبینی محض و بدبینی محض به نام امید.
در خوشبینی و بدبینی محض، بیعملی جریان دارد. چرا وقتی همه چیز خوب است باید کاری کرد و برعکس، وقتی همه چیز سیاه و تباه است، آیا کاری کردن موثر بر سفیدی است؟ سرزمین بیطرف میان این دو، امیدواری با پذیرش حقیقت و عدم قطعیت است. جایی که عمل جوانه میزند.
از نظر نیچه دو جنس آگاهی وجود دارد. حقیقتهای بنیادین و خیالهای سودمند. اما امید دقیقا جایی بین این دو جنس آگاهی در انسان نمایان میشود. حقیقتهای بنیادین جهان معمولا تلخ و سیاه هستند. رنجها، ناتوانیها، ظلمها، نابرابریها و… که زندگی با پذیرش فقط این جنس آگاهی، نشدنی و ناممکن است. در کنار این تلخیها ما نیاز به خیالهای سودمند داریم برای ادامه بقا، به رویا نیاز داریم. خیالها و رویاهایی که به واقعیتهای زندگی و حقیقتهای بنیادین بیاعتنا نیست. و امید همراه با عمل در این نقطه متولد میشود.
امیدوارم در روزهایی که همه دچار رنج بزرگ و همهگیر هستند، همدلی، خودمراقبتی و زندگی کردن را به معانی دیگر تفسیر و روی یکدیگر تخریب نکنیم. و برای سطر آخر مجدد مینویسم به دوش کشیدن رنجِ دوران، به رسمیت شناختن آن، خودمراقبتی داشتن و همدلانه با قلبی هزار تکه شده جنگیدن و زندگی کردن، نوعی از شجاعت است.
پینوشت: این یادداشت گزیدهای از حرفهای گفته شده در چند ایپزود از پادکست رادیو راه است. برای من دلنشین بود که بنویسم و آن را بیارتباط با این روزهایمان نمیدانم.
۲ بازخورد
سلام محمد عزیزم؛ امیدوارم حالت خوب باشه.
خیلی خوشحال شدم که به وبلاگت سر زدم و اولین واژهای که خوندم رنج بود. این روزها بسیار درگیر فلسفه هستم و دنبال راهحلی برای فرار از این رنج مداوم اما تنها چیزی که بدست آوردم اینه که زندگی سراسر رنجه و سریعترین و بهترین راه برای رد شدن از این، پذیرفتنشه.
رنج، همیشه هست و بنظرم همین بالا و پایین بودن زندگی به کمک این رنجهاست که به زندگی، طعم میده. مفهومی در هنر ژاپنی وجود داره به اسم کینتسوگی، که در آن ظروف شکسته رو با طلا پر میکنن و کنار هم میذارن. رنجهای زندگی و سختیهایی که انسان در طی زندگی میکشه بسیار ارزشمنده و این هنر هم در پی نشان دادن اینه. داستانهای هر انسان، هرچی بیشتر عمیق باشه اون فرد کاملتره. هنر انسان و زندگی کردن رد کردن و حل کردن این مشکلاته.
پینوشت ۱:
یادمه قبلاترها وبلاگنویسی برامون از نون شب واجبتر بود یک ایدئولوژی داشتیم که دیدگاه/نظر خوب اونیه که به مطلب نویسنده چیزی اضافه کنه. الان که داشتم مینوشتم این موضوع همش توی ذهنم بود.
پینوشت ۲:
دوباره وبلاگنویسی رو شروع کردم، اگر دوست داشتی برام بسیار باارزشه که گهگاهی به وبلاگم سر بزنی.
آرش جان سلام، نمیدونم با چه کلماتی میشه حسم رو با دیدن نظرت منتقل کنم و بگم که چقدر خوشحال و هیجانزده شدم از این اتفاق
چقدر قشنگ نوشتی و چقدر درست
احساس میکنم هرچی سن بیشتر میشه، میل به پی بردن معنا و فلسفه زندگی بیشتر میشه، البته نه در همه، من دچارش شدم و جستجوگری میکنم برای این ماجرا و چقدر خوشحالم که دغدغه این روزهای تو هم همین ماجراست.
نظر تو نه تنها این یادداشت رو تکمیلتر کرد بلکه برای خود من هم شفافکننده موضوع رنج بود و ازت خیلی خیلی ممنونم
چقدر عالی که دوباره داری مینویسی و چی بهتر از خوندن یادداشتهای تو
ازت ممنون آرش جان
خیلی مخلصیم